زندگی بر شبنمِ گلِ کودکِ دست فروش
می فروشد دو هجا
مهر و اَلَمْ؛
زندگی سیل روانیست
بر گونه ی کودکِ دست فروش،
در پس شیشه تار
با آوای شوپن
پشت چراغ؛
زندگی،
هرچه که هست،
می گذرد،
سیل روان
یا پس پسکوچه باد،
زندگی، می گذرد!
برای حمایت از کودکانی که به آنچه باور دارم قسم، آهم در هر بار دیدنشان تازه و از ته دل است...
این باشد برای تشکر از دوستانی که این انجمن را براه انداخته اند، امیدوارم از من راضی باشند.
نامهای از یک کودک کار
کار کردن یعنی چه؟ آیا کار کردن به معنی پول درآوردن است؟ و هر کسی که کار میکند به دنبال پولی است؟ من فکر میکنم اگر کار وجود نداشت اصلاً زندگی کردن معنی خاصی هم نداشت. پس این کار است که زندگی را به وجود میآورد، اما این کار کوچه و بازار نه برای کودکان. کودکانی که تازه در حال رشد کردن هستند و این رشد آنها، در حال کار کردن صورت میگیرد. رشدی که یک موقعی به خود میآیند و میگویند من چهطور بزرگ شدم و به این سن و سال رسیدم.
من که از این سالهای گذشته چیزی از زندگی کردن نچشیدم به جز این که صبح زود از خواب ناز بیدار شوم و به دنبال کار گمشدهام بروم و روز خود را به این امید شب کنم که، به خانه پولی آورده باشم. چرا باید کودکی کار کند، در حالیکه آن باید در کوچه و پارکها در حال تفریح و سرگرمی باشد. مگر این روزهایی که کودک کار میکند دیگر باز میگردد. دیگر میتواند در این سن و سال کار کند و بازی کند و مثل دیگران درس بخواند؟
نه این روزها دیگر برگشتنی نیستند و زمان هم هیچوقت برنمیگردد. کار کردن و تحرک برای انسانها لازم و مفید است. اما نه برای یک کودک نه برای بچههایی که حقشان نیست کار کنند. من خودم هم کار کردهام. و خوب احساس آنهایی که در کوچه و بازارها کار میکنند را میفهمم شاید احساس بعضی از پسرها را نفهمم اما احساس یک دختر را خوب میفهمم و درک میکنم که چهطور در برابر دختران دیگر که میخواهند از آنها چیزی را بخرند تحقیر میشوند و یک لحظه دلشان میخواهد که جای آن یکی باشند تا دیگر خود را در برابر چشمهای مردم و آدمهایی که همه چشمشان به من دوخته شده است خود را در برابر آنها نبینم. جوری که نگاه کردن بعضی از آن آدمها مثل تیری ا ست که از وسط قلب آدم بگذرد و آدم را خرد کند.
میخواهم یک خاطرهی کوچک از کار کردن یکی از دوستانم در خیابان مولوی بنویسم. روزی دوستم به همراه برادر کوچکش در لبهی جوی آبی که از آن آشغالها همیشه پر و خالی میشدند نشسته بودند و طبق معمول جعبهی آدامسها جلوی پایشان قرار داشت و بعضی از مردم میخریدند و بعضی از آنها هم مسخره میکردند که یک دختر در کنار خیابان چطور دارد آدامس میفروشد. یک لحظه بود که دو سه تا از پسرها آمدند شاید بهتر است بگویم لات بودند که به دوستم و برادرش نزدیک شدند و از آدامسهای آنها برداشتند و در حالیکه میخواستند بروند، دوستم و برادرش گفتند که پولشان را بدهند ولی آن پسرها برگشتند و جعبهی آدامسهای را با لگد به این طرف و آن طرف انداختند و همهی آن آدامسها همه جا پخش شدند و دوستم و برادرش هم ناراحت همهی آنها را جمع کردند و به کارشان ادامه دادند. این خاطره را نوشتم تا بگویم که چقدر تحقیرآمیز است یک دختر در جامعهی اسلامی این گونه کار کند (نه همهی خانمها) من با این که میگویند هیچ کودکی نباید در جهان کار کند مخالف هستم چون آن آدمی این حرف را میزند که خودش به این کار و این پول نیاز ندارد. خیلی از بچهها هستند که از داشتن پدر یا مادر محروم هستند و یا از وضع مالی خوبی برخوردار نیستند و آن بچه ها مجبور هستند تن به کار کردن بدهند و دولت هم نمیتواند کاری برای آنها انجام دهد. به نظر من کار کردن یک کودک هم میتواند مفید باشد. باعث میشود که هوش آن زیاد شود و ذهن آن را بازتر سازد و بهتر میتواند در آینده تصمیمگیری کند و از جامعه، شناخت بیشتری داشته باشد. تا آن کودکی که همیشه در رفاه کامل بزرگ شده و از کوچه و بازار دور بوده است.
نمیخواهم در پایان بنویسم که به امید آن روزی که هیچ کودکی در روز کرهی زمین کار نکند، من مینویسم به امید آن روزی که همهی کودکانی که کار میکنند پیروز و موفق و شادمان باشند.
فرخنده ایوبی، 17 ساله، کلاس دوم راهنمایی عضو انجمن حمایت از کودکان کار
کار کردن یعنی چه؟ آیا کار کردن به معنی پول درآوردن است؟ و هر کسی که کار میکند به دنبال پولی است؟ من فکر میکنم اگر کار وجود نداشت اصلاً زندگی کردن معنی خاصی هم نداشت. پس این کار است که زندگی را به وجود میآورد، اما این کار کوچه و بازار نه برای کودکان. کودکانی که تازه در حال رشد کردن هستند و این رشد آنها، در حال کار کردن صورت میگیرد. رشدی که یک موقعی به خود میآیند و میگویند من چهطور بزرگ شدم و به این سن و سال رسیدم.
من که از این سالهای گذشته چیزی از زندگی کردن نچشیدم به جز این که صبح زود از خواب ناز بیدار شوم و به دنبال کار گمشدهام بروم و روز خود را به این امید شب کنم که، به خانه پولی آورده باشم. چرا باید کودکی کار کند، در حالیکه آن باید در کوچه و پارکها در حال تفریح و سرگرمی باشد. مگر این روزهایی که کودک کار میکند دیگر باز میگردد. دیگر میتواند در این سن و سال کار کند و بازی کند و مثل دیگران درس بخواند؟
نه این روزها دیگر برگشتنی نیستند و زمان هم هیچوقت برنمیگردد. کار کردن و تحرک برای انسانها لازم و مفید است. اما نه برای یک کودک نه برای بچههایی که حقشان نیست کار کنند. من خودم هم کار کردهام. و خوب احساس آنهایی که در کوچه و بازارها کار میکنند را میفهمم شاید احساس بعضی از پسرها را نفهمم اما احساس یک دختر را خوب میفهمم و درک میکنم که چهطور در برابر دختران دیگر که میخواهند از آنها چیزی را بخرند تحقیر میشوند و یک لحظه دلشان میخواهد که جای آن یکی باشند تا دیگر خود را در برابر چشمهای مردم و آدمهایی که همه چشمشان به من دوخته شده است خود را در برابر آنها نبینم. جوری که نگاه کردن بعضی از آن آدمها مثل تیری ا ست که از وسط قلب آدم بگذرد و آدم را خرد کند.
میخواهم یک خاطرهی کوچک از کار کردن یکی از دوستانم در خیابان مولوی بنویسم. روزی دوستم به همراه برادر کوچکش در لبهی جوی آبی که از آن آشغالها همیشه پر و خالی میشدند نشسته بودند و طبق معمول جعبهی آدامسها جلوی پایشان قرار داشت و بعضی از مردم میخریدند و بعضی از آنها هم مسخره میکردند که یک دختر در کنار خیابان چطور دارد آدامس میفروشد. یک لحظه بود که دو سه تا از پسرها آمدند شاید بهتر است بگویم لات بودند که به دوستم و برادرش نزدیک شدند و از آدامسهای آنها برداشتند و در حالیکه میخواستند بروند، دوستم و برادرش گفتند که پولشان را بدهند ولی آن پسرها برگشتند و جعبهی آدامسهای را با لگد به این طرف و آن طرف انداختند و همهی آن آدامسها همه جا پخش شدند و دوستم و برادرش هم ناراحت همهی آنها را جمع کردند و به کارشان ادامه دادند. این خاطره را نوشتم تا بگویم که چقدر تحقیرآمیز است یک دختر در جامعهی اسلامی این گونه کار کند (نه همهی خانمها) من با این که میگویند هیچ کودکی نباید در جهان کار کند مخالف هستم چون آن آدمی این حرف را میزند که خودش به این کار و این پول نیاز ندارد. خیلی از بچهها هستند که از داشتن پدر یا مادر محروم هستند و یا از وضع مالی خوبی برخوردار نیستند و آن بچه ها مجبور هستند تن به کار کردن بدهند و دولت هم نمیتواند کاری برای آنها انجام دهد. به نظر من کار کردن یک کودک هم میتواند مفید باشد. باعث میشود که هوش آن زیاد شود و ذهن آن را بازتر سازد و بهتر میتواند در آینده تصمیمگیری کند و از جامعه، شناخت بیشتری داشته باشد. تا آن کودکی که همیشه در رفاه کامل بزرگ شده و از کوچه و بازار دور بوده است.
نمیخواهم در پایان بنویسم که به امید آن روزی که هیچ کودکی در روز کرهی زمین کار نکند، من مینویسم به امید آن روزی که همهی کودکانی که کار میکنند پیروز و موفق و شادمان باشند.
فرخنده ایوبی، 17 ساله، کلاس دوم راهنمایی عضو انجمن حمایت از کودکان کار
برگرفته از سایت انجمن حمایت از کودکان کار
متن کامل قطعه زندگی را اینجا بخوانید
فعلا فقط اومدم حاضري بزنم
پاسخحذفوب سایت جالب. نگه داشتن وبلاگ نویسی!
پاسخحذف