و اين باور من است
كه من بي تو
آسمان بي كوچ كلاغ هاي پاييز است
و فراق خنده هايت
غروب بي برگ نارنجي پاييز
كاش مي شد مي دانستم
صداي خنده هايت
فخر مي فروشد به
حس خوش
خش خش
برگ هاي خزان
آن گاه كه خرم
خرامان خرامان
مي خزد پايم و مي دود چشمم
برای خريدن ناز نارنجي نگاهت
يا خاك مي شود از شرم
برگ زرد زير پاي مهر خواهت
و اين باور من است
پاييز بي تو سبز است
باغ بي برگي ثالث هم سرد است
و صداي غروبش بي قارقار خاطرات دوردست ها
و آسمانش بي ابرهاي گرفته اي كه
بغضشان طومار سكوت است
و تو دل پر مهر ابرهاي خاكستري
مي باري كه مهرْباني
و صلابت درخت برهنه اي
و من غرور برگ هاي سبز بهار
اينك خرد
در پاي درخت
و تو هستي
اما بر من تكرار مي شود اين هستي
زرد
نارنجي
سكوت بزغاله هاي وحشي
و اين باور من است
آذر فروزان من
سرخي تو از من
زردي من از دشمن
آبان زلال من
اشكان نامدار من
اشك هاي زلال ابرهاي خاكستري
ببار تا
سياهي مان از دشمن
مهرباز من
مهر بي پايان
مهر كهن
نيك سان
تيره كينه هامان اين بار از دشمن
و اين باور من است
خزان با تو خزان است !
پاييز 89
(مهر روز آذر ماه)
1:37 دقيقه بامداد
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر
توجه:فقط اعضای این وبلاگ میتوانند نظر خود را ارسال کنند.