من از این سد بلند سیاه
من از این دست سنگین خدا
من از این سهم پر رنگ شب دلم گرفته است
از این باد مغرور
پیچیده در شهر لگوهای کودک
من از این درد دلم گرفته است
من از چنگ قدرت به پس کوچه فهم
از چنگال کفتار به مصادره مرگ
من از این همه درد دلم گرفته است
من از هجوم گرمای زمستان
به خواب درخت
من از هجوم آفت به تن نیمه جان مهر
دلم گرفته است
من از تکثیر یأس
برای رضای یک تن افسرده
دلم گرفته است
من از این تهمت ناروا
به گل تریاک دلم گرفته است
من از سیل سیاست
به کمینگاه عقیده
از لباس حبه انگور
به تن آقا گرگه
از لگد اندازی بیهوده یک خر
بر چمن صاف و ساده
من از این همه درد و ناله
دلم گرفته است
بهمن ۸۹
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر
توجه:فقط اعضای این وبلاگ میتوانند نظر خود را ارسال کنند.