آنجا كه هوا را
در مكعبي بي روزنه مي فشردند...
در آن شهر كه دل گنجشك هايش را
مي گشتند پي ريگي
كه از كف خيابان هاي سياهشان
مبادا كم شده باشد !
در آن شهر كه كوچه فهم را
ميله هايي كاشتند جاي درخت
و بر تابلويش نوشتند:
بن بست كفر !
آنجا كه زمين را مي بوسيدند
و جاي خدا مي پرستيدند
كآنجا گذشته است گوساله يهودا...
در آنجا كه گل را به جرم اغفال بلبل
تبعيد كوير مي كردند !
من مي ترسم از اين بهشت دهشتناك !
من مي ترسم از اين باغ
كه پاي تك تك درخت هايش
مترسك كاشته اند
تا نيايد كلاغ
شاخه ها را شكسته اند
تا لانه نكند قمري !
تبر، تهديد درخت است !
جرم : چرا پناه دادي پرستويي ؟!
من هراسم اما از درخت هاي ساكت اين باغ است ،
شاخه هايشان را مي گسترانند
برهنه
كه
شايد اين بار تبر فرو آيد، شايد...
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر
توجه:فقط اعضای این وبلاگ میتوانند نظر خود را ارسال کنند.