نمی خوام بر طبل ملی گرایی بکوبم، گوینده برام ارزشی نداره، اما سخن جای تامل بسیار داره، “به این کشور نیاید، نه سپاه دشمن، نه خشکسالی و نه دروغ”. دروغ! راست گفتن برامون سخت تر شده! نخندید، بخدا همینجوریه! خود من که اینجوری داد سخن می دم دروغ هام در یک روز براحتی از تعداد انگشتای دست بالا می زنه، عادت کردیم، حرف راست بزنیم خودمون تعجب می کنیم. خبر ها رو بخونید، تکذیب حرفی که دیروز زدی، شده چشم و هم چشمی تفریحی همه. هممون... ساعت 2 بعداز ظهر بهت می گم: "نگاه کن چه شب با صفاییه!" از این چهار کلمه فقط دو تا حرف ربطش راسته، اما تو باور می کنی! در جواب می گی: "آره، واقعا ها، اینقدر من این شبا رو دوست دارم!"، منم می گم: "منم عاشق این شبهام".
این خنده تلخ تر از زهر مار و صداش چندش تر از صدای دم مار، باور کن؛ همینه، به همین راحتی بظاهر و یا به باطن، دروغ های همو باور می کنیم و جواب همو به دروغ می دیم، عکس العملون به دروغ های خودمون و دیگرون، شده عادی تر از مرگ یک رهگذر کنار خیابون!
باور کن، می دونی چیه، اصلا به این فکر نمی کنیم که چرا باید دروغ نگیم؟! اصلا به این فکر نمی کنیم که داریم دروغ می گیم، جون من خبر ها رو بخون، این دروغ می گه، اون دروغ می گه، یکی دیگه می گه دروغ های همو لو ندید؛ اینوری دروغ می گه، اونوری دروغ می گه، خم به ابروی هیچکی هم نمی آد، نه گوینده و نه شنونده... آره، راست می گی، اگه بخوایم خم به ابرو بیاریم، از همین جوونی پیشونیمون چروک می خورده؛ پس بذار بگن، ما هم میگیم.
ختم کلوم، آرمان گرایی رو هم بذاریم کنار، لااقل هر جا لازم نیست دروغ نگیم!
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر
توجه:فقط اعضای این وبلاگ میتوانند نظر خود را ارسال کنند.