چه آتش پاره ی زیبا رویی است این مقام و چه تهی از درون :
ای آه، از رستگاران سیاه، ای آه، چنین جوانی اش را می کنند تباه؛
آری، این آه من است، این داد دل داده ای روشن است؛ دلم را سوختید، مگر از بر انسان نئید؛
ای آه، مگر شرف را داستان نئید؛ ای آه، با که گویم از شرف، شرف بر جانشان همچو برف؛
ای آه، شرف را بر چه دادید برفت؟، رواست فروشش به یک مشت علف؟
ای آه، این آه بلندیست، آه اشک هایی روان، آه مظلومی غمان؛
ای آه، این آه بلندیست، آه مظلومی غمان !
ای آه، از رستگاران سیاه، ای آه، چنین جوانی اش را می کنند تباه؛
آری، این آه من است، این داد دل داده ای روشن است؛ دلم را سوختید، مگر از بر انسان نئید؛
ای آه، مگر شرف را داستان نئید؛ ای آه، با که گویم از شرف، شرف بر جانشان همچو برف؛
ای آه، شرف را بر چه دادید برفت؟، رواست فروشش به یک مشت علف؟
ای آه، این آه بلندیست، آه اشک هایی روان، آه مظلومی غمان؛
ای آه، این آه بلندیست، آه مظلومی غمان !