قصه همین امشب، بود، گذشت، شد:
چمن زیر پایم آواز می خوانْد
سرما رقصِ باز،
درخت قلقلکم می داد به آغوش
تاریکی پس تپه ای سرک می کشید
سرما همچنان می رقصید
برف هلهله می کرد در شادیِ
هم آغوشش زمین،
شب پر هیبت گام بر می داشت
همه جا بود
و ماه همچنان ناز می کرد برای هیبت شب
گم می شد به بهانه قهر
در پس ابر
سکوت چه پر شیدا
می تازید بر قاه قاه درخت ها،
درخت هم صحبت برف بود
پیشش درد دل می کرد
و خاک نم داشت
نم هم آغوشی برف،
و سرما هیبت داشت
مغرورانه از باد سواری می کشید؛
سنجاقک ها شورِ رقصِ سرما
شادمان از یافتن تنهایی
و گنجشک ها در غم از دست دادن برگ
ساکت...؛
و برگ در انتظار مرگ
ناظر رقص سنجاقک و برف
در این هوهویِ سوارِ باد
غرورِ سرما را اقناع می کرد،
برف لالایی خواب می خوانْد برای درخت
سکوت هم آرام شده بود
برف، درخت خواب آلود را همچون مادری نوازش می کرد
سرما پدرِ مغرورِ ساکتِ باغ بود
برف شاهد دو دست بود
شادمان
می دانست شادی اشان
رویای کودکانه درخت را نابود نخواهد کرد
غرورِ سرما رخ بر افروخته بود
بر باد؛
پاره ای، دست ها
گره خورده بود در هم
پاره ای
می فشرد گوله برف
صدای خنده های ساکت
زیبا
برف می خندید
و دست ها پاره ای
برای دکّی
پاره ای به پشت درخت
خم می شد
برای قایم باشکی
غرورِ سرما را باد برده بود،
برف را در آغوشش گرفته بود
می فشرد
می نگریستند با هم
دو دست می رسند به هم
گرم؛
و در این پاره
برگی سقوط کرده از زندگی
و درخت در خواب سنگینیست همچنان
برف و سرما،
و شب همه جا هست
انگار نه انگار که دو دستی
می گذرد از این هستی
و همچنان سنجاقک شادمان است از یافتن تنهایی
در شورِ رقصِ برف
و شب می گذرد به آرامی...
...
دی 89
1:09 شب
اولین برف زمستانی
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر
توجه:فقط اعضای این وبلاگ میتوانند نظر خود را ارسال کنند.