برو تا نشنوی گفتار دلگیر / ز تلخی چون کَبَست، از ژَخَم چون تیر
(اسعد گرگانی)

۱۳۸۸ دی ۹, چهارشنبه

درد دل من با عاشورای 88


در آن سنگ نگاره هاي ديواره هاي نيمه مخروب ذهنم هنوز مي توانم تكه پاره بخوانم كه تو، كه سياهي ات شرم مي انداخت بر دست هر ناپاك كه تويي و نه ! حرامي...نه...
مي توانم سنگ نگاره ها لمس كنم كه نوشته بود كه تو حرمت داري، مبادا ناپاكي!
بر اين مخروب ديواره ها چنگ مي زنم تا بخاطر آرم كه سرخي خيابان هايي كه تو هم همه جايش بودي، چه بود؟
خون، تو و خون؟!
چنگال هايم در گل ها فرو ميرود و مرا ياراي بالا رفتن نيست تا پس ديوار را ببينم كه چون تو هم بودي حي حاضر و من خون ديدم؟ مگر تو حرام نبودي به خون؟
يا رب! اين را بخاطر دارم كه بگويم:
من با اين همه اشك های نامرعی خفته در كوچه پس كوچه های پر بغض گلويم چگونه فرياد بزنم؟
من از ته دلی پر خراشِ درد زخم های بی گناهان چگونه اندوهم بر آورم؟
چشمم را بر چه بگشايم؟ كدام زخمي را همدردی مرهم نيم؟
من چگونه بر زبان سوخته ام قفل بزنم كه ای سرخ ! خاموش شو و دم مزن از اين همه ظلم ؟
اوفو به تو اي زمانه ! كه چنان تخت حوضی ای بر تخت چشمانم بازی كردی كه همه عمر خوف داشتم به تماشاچی شدنش، به شنفتن ديالوگ هايش !
قطع ساقه ی سبزی را ديدی و دم بر نياوردی ای زبان قاصر من؟ لعنت بر تو !
این وبلاگ مربوط به مطالب قدیمی تر ژخ است، برای رفتن به صفحه اول به روز بلاگ ژخ:
1- "اینجا" را کلیک کنید.
2- بر روی "صفحه اول" در منوی سمت راست کلیک کنید.
چنانچه مایل به دیدن مطالب قدیمی تر ژخ هستید، بر روی گزینه های "صفحه اصلی"، "پیام قدیمی تر" و "پیام جدیدتر" بالا کلیک کنید.