نهم دي ماه 1388
13 محرم
اي كاش من نبودم و نمي نوشتم، اي كاش نمي ديدم و نمي نوشتم؛ كاش اين ورق سياه مي شد و اين ننگ را مي پوشاند از چشمان هر كه آزاده دل
ولي من ديدم، ديدم كه در ماه حرام خدا با پرچم سرخ عزا چگونه تمام انسانيت را جويدند، همه اش را...
چگونه با قدم هاشان شرف را لگد كردند، با چوب هاشان دست هاي آزاده را خرد در هم شكستند،
وا مصيبتا، من ديدم كه چگونه تن انساني را شكافتند!
و هم خوي انسانيت را...
زهي زين كژ كرداران ، اوفو
من امروز ديدم كه حرمت گذاشتند دانشگاه را ...
ديدم چشمان گريان، دست هاي در بندان، مشت هاي باز پريشان
مشت هاي سنگي مهربان كه نخواهند نشست به سكوت روزگاران...
امروز، وا مصيبتا ...
بمناسبت اتفاقات وحشيانه و جنايات غير انساني همين امروز، نهم دي ماه هشتاد و هشت در دانشگاه آزاد مشهد
تقديم به برادرم، يار دبستاني ام كه امروز ناجوانمردانه به ضربت چاقو ؛ آری به ضربت چاقو ...
تقديم به برادرم، يار دبستاني ام كه امروز به ضرب چاقو مجروح شد
و تقديم به تمام شهدای پر افتخار راه سبز آزادی
برادر ؛
به چشمان معصومی كه در تبلور عشقت گريستند،
به دستان آزاده ای كه بفرياد ندای در حلقوم خفه شده ات، برخاستند،
به دريچه ای كه در قلبم گشودی،
به شميم ياسی كزين تن خون آلوده ات
آسمان را
و زمين را
و هر چه پاكي را
عشق را، آزادی را، وطن را
و خدا
آري، و حتي خدا را
ابروان در خم انداخت
سينه ها ژرف در غم
به همين خدا قسم ! كه برای خاطر مشت مهربان سنگی ات
هرزه ها را خواهم چيد و خواهم خواند
...
.......
هرزه ها را خواهيم چيدن و خواهيم خواندن
يار دبستانی من ؛
با تو و همراه توام !
9/10/88