برو تا نشنوی گفتار دلگیر / ز تلخی چون کَبَست، از ژَخَم چون تیر
(اسعد گرگانی)

۱۳۸۸ خرداد ۲۹, جمعه

این روزها...

یاد گرفته ام احساس را بکُشم
آب را گل کنم
چشم هایم را نشویم
آغوشم را نگشایم
یاد گرفته ام قلب را زندانی کنم
نفسم را حبس
و خدایم را شاهد
یاد گرفته ام انحنای خط خنده ام رو به بالا باشد
اشک هایم نامرعی
اخم هایم سگی باشد
یاد گرفته ام نقاشی ام خطوط سیاهی بر سپیدی کاغذ باشد
یاد گرفته ام درخت را زرد بکِشم
لکه های سیاهی لرزان بکِشم
یاد گرفته ام ورق سرخ را
لکش نکنم یاد روزگارانی
یاد گرفته ام رود را خروشان نکِشم
پرنده را بی بال و پر نکِشم
بام راساعت ۹شب نکِشم
یاد گرفته ام... یاد گرفته ام زندگی را زنده نکِشم
یادم باشد آنچه را یاد گرفته ام یادم باشد
خاطره ام خاطره ای بی سر و ته باشد
عقربه تا بهار خیال در گذر باشد

اینجا آسمان هم نه قسمت من باشد


خرداد 88
این وبلاگ مربوط به مطالب قدیمی تر ژخ است، برای رفتن به صفحه اول به روز بلاگ ژخ:
1- "اینجا" را کلیک کنید.
2- بر روی "صفحه اول" در منوی سمت راست کلیک کنید.
چنانچه مایل به دیدن مطالب قدیمی تر ژخ هستید، بر روی گزینه های "صفحه اصلی"، "پیام قدیمی تر" و "پیام جدیدتر" بالا کلیک کنید.