برو تا نشنوی گفتار دلگیر / ز تلخی چون کَبَست، از ژَخَم چون تیر
(اسعد گرگانی)

۱۳۸۸ اردیبهشت ۴, جمعه

آفرینش تندیس مهربانگی...


بادی وزيدن گرفت...آرام....آرام...نسيمی از عِطر های خاک خيس و شبنم صبح گاهی، ميم مهربانی بر قلب پاکش حک کرد،
غنچه ای شبنم زده شکفت,زيبائيش بر حرير لطيف دستان نوازشگر پر مهرش الف اندوه دوخت؛
بارانی باريد اين دشت نرگس را،
جاری در جوی خون رگهايش, بنواخت موسيقی آبی روان و زلال، تا قلب سرخش به آرامی آبی دريا,تا جوانه زند دال دِهِش در سينه اش
مرغکی پريد
     آفتابی خنديد,
         
زمينی ايستاد به تماشا,
             آهويی هديه داد چشمان,

                       منيژه اي قلبش پيشکش,
    خدايی نظر انداخت نرم,     ر روح و رحمتش دميد در او با هم
      و فرياد زد:

پس آفريدم آنچه از جنس زمينيان نيست,آنگاه بهشت را زير پايش قرار دادم!

تنديس آنا هيتای مهربانگی برخاست,
                        
فرشته هايش زانو زدند,
خدايش فرمود چه می خواهی؟
ناگهان آتش گرفت,
نغمه ای از سينه اش شعله کشيد،
خداياااااااااا !!! ... فرزندم؟ !!!
تقديم به مادر مهربانم،
و تمام مادران پاک دنيا
و روح مهربان تمام مادرانی که پيشمان نيستند.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

توجه:فقط اعضای این وبلاگ می‌توانند نظر خود را ارسال کنند.

این وبلاگ مربوط به مطالب قدیمی تر ژخ است، برای رفتن به صفحه اول به روز بلاگ ژخ:
1- "اینجا" را کلیک کنید.
2- بر روی "صفحه اول" در منوی سمت راست کلیک کنید.
چنانچه مایل به دیدن مطالب قدیمی تر ژخ هستید، بر روی گزینه های "صفحه اصلی"، "پیام قدیمی تر" و "پیام جدیدتر" بالا کلیک کنید.