برو تا نشنوی گفتار دلگیر / ز تلخی چون کَبَست، از ژَخَم چون تیر
(اسعد گرگانی)

۱۳۹۰ شهریور ۲۴, پنجشنبه

که دیدم روی تو...

تقدیم با احترام به قهرمان دکتر مرحوم رامین پوراندرجانی، پزشک وظیفه بازداشتگاه کهریزک، برای پایبندی وفادارانه اش به سوگند پزشکی و وجدانش، و برای شرافت و اخلاقی که شجاعانه و قهرمانانه به کام مرگش کشاند... 
و با اعلام انزجار از پزشکانی که برای پول خود را آلت دست های قدرت می کنند و علم و سوگند بقراطشان را به حرف صاحبان قدرت، بس ارزان می فروشند؛ در حالی که شرف و وجدان را حراجی پاییزی زده اند...

در این قطعه آشکارا تحت تاثیر دیدار اول مولانا با شمس بودم.

با اجازه از خواجه شیراز و مولانای جان که نیوش استماعشان را آلودم به چرندیاتم…


من از گریه عروسک هم می ترسم

من در میان این خیمه شب بازی ها

من در میان رقص این صورتکان سیاه کرده ها

من در این وهم

تو را دارم،

من در این علفزار زرد

در بین لگدهای مردمانی بد

من در این هجوم سوزناک گل رز

در فصل پاییز

تو را دارم،

من از این شهر بیزارم

من در این خواب سنگین احساس بیدارم

اما رویایی بیش نیستم

هیچ نگویید

بس شادمانم

که تو را دارم،

من از این قتل شبانه رویا

به دست نور

که خود را قائم به ذات

و ذاتش را قائم به پاکی می دانست

بیزارم

من از آن شعر

که در آن این قاتل بی رحم

سفید است

و هنگامه خواب احساس

در آن شامگاه˚ پلید

بیزارم

من خود رویایم

می بینم

که تو را دارم

من روی دود گرفته اشک های شمع را دوست دارم

امروز کو شب پره ای

عاشقی نیست

من در این قحطی پیله ابریشم

عاشقم

که خوشحال

تو را دارم

من در میان این بهت غریب

بهت کلمه در شعر فریب

من با این مرگِ هوالحق˚ قریب

یا شایدم زودترها، در این کومه˚ عجیب

آشنایم

که تو را دارم

من در وصل تو دلم

وصل به آن مهر روزافزای باطنم

محو در چشمان شورافزای شدم

دیدم آن خوبی به تاخت

چنته ام از خوبی ها تهیست

دیگر چنگ مهری در بساطم نیست

قمری های شهر هم بهتشان بس دیدنیست

من در باران تیرهای خدنگ

نوش خوردم از آن تیر مژگان رخت

من در میان این همه

قوس های بی قزح

هفت رنگ کمان ابروانت

سخت محصورم در این وادی˚ بی بلد

من در میان این همه

تاک های خشک بی ثمر

و می زنان˚ از تاک ها بی خبر

نکنندم از این حال خوش تر

به پیمانه و شاهدان لب تر

که من

در میان خروارها تخم شر

تو را دارم

ای محبوبه شب های تر،

من تو را دارم

ای محبوبه شب های تر،

من در میان ماهی˚ قرمزانِ

غول پیکر

و ماهی فروشان

بد طینت

تو را دارم

ای محبوبه شب های تر،

حافظا

خوش گوی

“من از آن روز که در بند توام آزادم1“

من از آن روز

که چشمانت قفسم بود

تا به امروز

در بند توام

آزادم

شادمانم

که من تو را دارم

ای محبوبه شب های تر،

من چون آنم در دیدار شمس

“با هوشم و بی هوشم2“

من در میان این همه خاک و خون و های و هوی

“خاک را های و هویی کی بدی / گر نبودی جذب های و هوی تو3“

“شکر ایزد را که دیدم روی تو / یافتم ناگه رهی من سوی تو

چشم گریانم ز گریه کند بود / یافت نور از نرگس جادوی تو

بس بگفتم کو وصال و کو نجاح / برد این کو کو مرا در کوی تو



جست و جویی در دلم انداختی / تا ز جست و جو روم در جوی تو3“

من در میان این همه خاک و خون و های و هوی

خوشا؛

خوشا
“که دیدم روی تو”…

 بیست شهریور 1390
1: دیوان حافظ، غزل شماره 316، آخرین مصراع

2: دیوان شمس، غزل شماره 1466، قسمتی از بیت سوم

3: دیوان شمس، ابیاتی از غزل شماره 2225

۱ نظر:

توجه:فقط اعضای این وبلاگ می‌توانند نظر خود را ارسال کنند.

این وبلاگ مربوط به مطالب قدیمی تر ژخ است، برای رفتن به صفحه اول به روز بلاگ ژخ:
1- "اینجا" را کلیک کنید.
2- بر روی "صفحه اول" در منوی سمت راست کلیک کنید.
چنانچه مایل به دیدن مطالب قدیمی تر ژخ هستید، بر روی گزینه های "صفحه اصلی"، "پیام قدیمی تر" و "پیام جدیدتر" بالا کلیک کنید.